زایمان ماریان
از سر بیکاری بشینم خاطرات بیمارهای قبلیمو بنویسم... یکی از قشنگ ترین خاطرات من مال بیمارم، خانم "ماریان" بود، از اقلیت مسیحی کشور. یه خانم بور ارمنی نژاد که بچه اولش بود و توی خانوادش اولین کسی بود که به یه دکتر مسلمان اعتماد میکرد. تازه ماه ششم بارداری اومد پیشم، قبلش هم دکتر نرفته بود، و کلی آزمایش و تست باید انجام می دادیم. گفت خواهر بزرگش موقع سزارین بیهوش شده و دیگه بیدار نشده و نمیخواد سزارین کنه چون میترسه. حالا انگار من خیلی خوشم میاد از این روش! ماه هشتمش تازه تموم شده بود که گفت میخواد بره سفر... بهش گفتم باید بمونه چون اگر زایمان کنه من نمیتونم بیام. بغض کرد ولی گفت باشه. اون روز پریود بودم. درد داشتم و خوابی...